اولین واکسن محمدرضا
92/07/28
از یه شب قبل حتی واسه یه لحظه هم نخوابیدم.صبح ساعت 8 مامانی و بابا جون و دایی جون اومدن خونه ما و همگی با بابایی رفتیم بهداشت و خانم پرستار همه رو بیرون کرد موندیم من وتو اول وزنت کردن شده بودی 6 کیلو و800 گرم وچه قدر افتخار کردم دیدم تپلو شدی.ازم خواست تا پاهاتو نگه دارم و چشامو بستم تا لحظه دردت رو نبینم خلاصه واکسنت رو زدن و با هم گریه کردیم و اومدیم خونمون.
مامان بودن چه قدر عجیبه!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی