نه ماه انتظار
8 دی ماه91 رفتیم دکتر و نوشت سونو با اینکه ندیدمت ولی برای اولین بار بودنت رو حس کردم
18 دی ماه91 بود که رفتیم سونو و گفتن 5 هفته و 3روزه هستی یعنی اندازه یه عدس
20 اسفند91 اولین حرکت هاتو حس کردم و در 27 اسفند 15 هفته و6روزه بودی با ضربان قلب 149 و مژده دادن که یه شازده کوچولو تو راهه با وزن 122 گرم
کم مونده به عید نوروز و من وبابایی واسه اولین عیدت یه بلوز یه جفت کفش خوشگل خریدیم
روزهارو میشمارم تا روز سونو برسه و من صدای دلنشین قلبت رو دوباره بشنوم
15 اردیبهشت 92 سنت به 22 هفته رسید و بیتابی من برای رسیدن به تو دارهبیشتر میشه ضربان قلبت 150 و وزنت 461 گرم شده
24 اردیبهشت با مامانی رفتیم و تولین اسباب بازی هاتو خریدیم یه ماشینو یهتوپ و یه قطار خوشگل
12 تیر ماه 92 سنت رسید به 31 هفته و 4 روز با وزن 1920 گرم با ضربان قلب 143
17 مرداد 92 برای آخرین بار رفتیم سونو دکتر کفت که کوچولوی شما 3100 گرم وزن
داره و خدا رو شکر همه چیش سالمه یواش یواش هفته 37 رو تموم کردی و ما
واسه دیدنت و بغل کردنت نه ماه هارو نه هفته هارو نه روزهارو بلکه داریم لحظه هارو
میشماریم با بابایی اتاقتم حاضر کردیم از خدا واقعا متشکرم که نعمتی مثل تورو به
من داد تا منم طع قشنگ مادر بودن رو حس کنم
20 مرداد 92 مثل همیشه با بابایی رفتیم دکتر و گفت جمعه این هفته برین بیمارستانتا نی نی کوچولوتون رو به دنیا بیاریمچه ذوق و شوقی بهمون دست داد به همه خبر دادیم و همه چهار چشمی منتظر اومدنتیم
24 مرداد 92:امروز صبح مامان جون اومد خونه ما تا کارهای مونده رو انجام بدیم.ساعت 2 نصف شب شده و هنوز ما بیداریم ساکت رو هم حاضر کردیم واست شلوار,بلوز,زیر پیراهن,شورت.جوراب و کلاه کوچولو ورداشتم